سکوت

سخت ترین شرایط برای کسی مثل من که نمیتونه یه گوشه بشینه و کاری نکنه یا مدت زیادی رو ساکت بمونه زمانیه که نمیتونه مخاطبشُ پیدا کنه. یزمان فیسبوک، بعد توییتر بعد اینور بعد اونور، وبلاگ و فروم های مختلف، میتونن مقصدهای کوتاه مدت باشن ولی با گذر از این‌ها اگه مخاطبی که حرفمون رو بفهمه نتونیم پیدا کنیم خیلی سخته که بشه با شرایط کنار بیایم :))) روز به روز  کِسل تر و خسته تر از قبل می‌شیم، مثل صخره ای میمونه که از بالاش پریدی پایین حالا بخای از همون مسیر دوباره بالا بری، کار سختی که هر کسی این اراده رو نداره.

حالا منم و مخاطبی که نیست و اگه هست حرفمُ نمیفهمه.

چهل و دو ماه و چهار روز

هنوز همون محمدرضا هستم. امروز اولین دقایق سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 هستش، بعد 42 ماه دوباره داره اینجا پست میذازم. چند روزیه ذهنم بد درگیر شده همش دنبال یه راهی بودم خالی شم که یاد اینجا و نوشتن افتادم با اینکه همین الان قبل اینکه این پستُ بذارم جناب خان کاری کرد همه چی یادم بره و اینجا رو هم به ناله و بدبختی عطرآگین نکنم :دی فقط بد ندیدم خاطرات خودم رو تو این سه چهار ساله زنده کنم با این پست

همین دیگه

فعلا